اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها، می پرسند، تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----549486---
بازدید امروز: ----15-----
بازدید دیروز: ----45-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 92/7/4 ساعت 10:14 عصر

 

فرارسیدن تابش خورشید علم بر سرزمین دل ها مبارک باد.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 92/6/28 ساعت 1:7 عصر

اشک ......

 

برای آقا امام زمان (عج) .............      


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 92/6/28 ساعت 12:50 عصر

ولادت امام رضا (ع) مبارک

دل را ز رضا اگر بگیرم چه کنم؟
بی یاد رضا اگر بمیرم چه کنم؟
فردا که کسی را به کسی کاری نیست!
دامان رضا اگر نگیرم چه کنم؟

عید میلاد امام رئوف بر شما مبارک


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 90/9/26 ساعت 11:35 عصر

یک روز زنگ تمام ساعت های دنیا با هم

به صدا در خواهند آمد و

آدم ها بیدار می شوند

حتی آدم هایی که چشم هایشان باز است

حتی آن ها که دارند راه می روند

حتی آن ها که سال هاست دیگر نفس نمی کشند

همه بیدار می شوند و

این عقربه های خسته

سرانجام می ایستند

 و

جهان در بی زمانی و خواب ثانیه ها آغاز خواهد شد

گوش کن،

من به همین وعده زنده ام

نفس می کشم

این لبخند ها

و

این اشک هایم را از سر می گذرانم

تا در آغاز جهان

به تو برسم

تا مرا با خود ببری

برویم

سپید جامه

و

رها.

 

.

.

.

و او که شاهد زندگی ماست...

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 88/2/11 ساعت 6:35 عصر

خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود.

خدا گفت: چیزی بگو !

گنجشک گفت: خسته ام.

خدا گفت: از چه ؟

گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.

خدا گفت: مگر مرا نداری ؟

گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .

خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟


گنجشک سکوت کرد. بغض  به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.

خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.

چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟

گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .

خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !

گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .

گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود



    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else