اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلت را با اندرز زنده ساز [امام علی علیه السلام ـ در نامه اش به پسرش امام حسن علیه السلام ـ]
کل بازدیدها:----549865---
بازدید امروز: ----20-----
بازدید دیروز: ----49-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/9/19 ساعت 12:4 صبح

عید قربان ، طلوع دیگر عبودیّت و بندگی مبارک

قصّه ی قربان !

قصّه ی تسلیم و خضوع !

قصّه ی پاکیها ، اخلاص ، ایثار و گذشت !

قصّه ی عشق پسر !

قصّه ی اشک پدر !

قصّه ی خلع سلاح شیطان !

قصّه ی مهر قبول !

قصّه ی عطر بهشت است قربان !

قصّه ی طلوع دیگر عبودیّت و بندگی خالص است !

عاشقان عیدتان مبارک و بندگیتان مقبول درگاه احدیّت !

لحظه لحظه ی قربان گوارای وجود پاکتان باد و این دستهای ساده و خالی دخیلتان !

ما را فقط به رسم رفاقت و لطف و عنایت دعا کنید !


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/9/17 ساعت 11:14 عصر

....باز هم عرفه،

باز هم عرفه، با همه راز و رمزهایش از راه رسید؛ روزى پر از شور و شیدایى و شناخت؛ روز خوشه‏چینى بندگان از پهن دشت معرفت الهى؛ روزى که نگاه قلب‏ها، بیش از همیشه به آسمان است؛ روز چشم‏هاى بارانى و نیازهاى آسمانى.

آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از کج‏راهه گمراهى و تاریکى، به شاه‏راه هدایت و نور...

همراه با حسین علیه‏السلام

باورت نمى‏شود که اینجا، میان این جمعیت نشسته‏اى. ناخواسته به اینجا کشانده شده‏اى. مى‏خواهى برخیزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمى‏دهد. نگاهى به اطراف مى‏اندازى؛ همانند خود بسیار مى‏بینى، قوّت قلبى براى ماندنت مى‏شود. پیرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر کلامش، اشک از دیده‏ها جارى مى‏شود. انگار هنوز نمى‏دانى که چرا باید اشک ریخت.

قارى مى‏خواند:

در همین روزها،امام حسین علیه‏السلام ، در مکه از خیمه بیرون رفت؛ در حالى که خاندان و فرزندانش در پى ایشان بودند و در کنار کوه. با چشمان اشکبار و دست‏هاى رو به آسمان، همین دعاى عرفه را زمزمه کردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسین علیه‏السلام بدانید که از خانه بیرون آمده‏اید و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمین مى‏گویید.

ناگهان، قلبت متلاطم مى‏شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسین علیه‏السلام دلت را تکان مى‏دهد؛ گویى گرماى وجودشان را احساس مى‏کنى! اشک‏هایت چون سیل جارى مى‏شود؛ احساس مى‏کنى گمشده‏ات را یافته‏اى. هم‏نواى جمعیت مى‏شوى: «الهى العفو»

اگرچه دیر...؛ ولى آمدیم

چه‏قدر شیرین است ساعت‏ها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعت‏ها بر کرانه اقیانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنکاى آب زلالش شستن!

چه‏قدر زیباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدایى که همه را خواهد پذیرفت؛ مگر نه آنکه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشت‏شان مى‏دانستند، از نهایت شعف جان مى‏دادند»؟!

الهى! این کهکشان بى‏نهایت رحمت تو و این بندگان کوچک شرمسار؛ شاید دیر آمده‏ایم، ولى آمده‏ایم. به زلال اشک‏هاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حریم عشق و عرفان را بپذیر!

پیام کوتاه

روز عرفه، روز تجلى بى‏نهایت رحمت و مهربانى حضرت حق بر همه مشتاقان آستان بلند قرب الهى، مبارک باد!

نیایش چند صفحه‏اى عشق

عرفه، دلکده‏اى است وسیع که روشنى‏اش را هزاران قلم هم نمى‏توانند بنگارند. هر کسى در این روز مى‏آید و کلمات پر از اشک خود را از لابه‏لاى نیایش چند صفحه‏اى عشق بیرون مى‏کشد.

زیباترین جشن رهایى زیر این چرخ کبود، ساعات خوش اشک‏ریزى است. شاید بتوان گفت لحظه تولد فلسفه اشک، عصر عرفه است.

نام بهارى عرفه نسیمى است که غبار رنج‏ها را از دل مى‏زداید.

رو به روى دریا دلى حسین علیه‏السلام

روز عرفه، تفسیر آشکارى را رو به دل‏ها مى‏گشاید و مى‏گوید که حسین علیه‏السلام از کدام سرچشمه عرفان مى‏نوشید، که آنچنان با لب تشنه در کربلاى پر بلا شهید مى‏شود. آب‏هاى همه دریاها، اشک‏هاى همه چشم‏ها، چه‏قدر پر حسرت‏اند در برابر دریا دلى حسین علیه‏السلام !

عرفه، ما را به یاد رأفت حسین و رحمت خدا مى‏اندازد. هر کس با کوله‏اى از دغدغه‏هاى نگفته و زمزمه‏هاى پنهانى، رو به سمت ساعت‏هاى بخشودگى مى‏آید.

امروز، روز اقتدا به واژه‏هاى پر سوز حسین علیه‏السلام است و دل، اشتغال دیگرى جز تطهیر نخواهد داشت.

نقش عرفه در تکامل انسان

عرفه، اکسیر شفابخش بر پوست تاول‏زده شب انسان است.

با هر کدام از هق‏هق‏هاى عبارات مفاتیح، دست‏هاى استغاثه اشک بالا مى‏رود و روح را مى‏برد تا آن سوى نقش‏هاى جذاب بندگى و رهایى.

در حقیقت، هر دلى که از عرفه بویى برده باشد، صداى چینش خشت‏هاى تکامل را در روح خویش مى‏شنود.

گزافه نیست، اگر بگوییم هر دل به امروز که نقطه شروع سازندگى است، هزاران تحسین بدهکار است. از هر مصراع عاشقى‏اش، کتاب‏ها مى‏توان نوشت و انسان‏هایى را از نو مى‏توان ساخت.

عرفه و داغ انتظار

عرفه، یادواره‏اى از اشک‏هاى چشم به راهى نیز هست. صفحات پر تأمل امروز، دل‏ها را به تمناى وصال آن یگانه مى‏کشاند.

امروز در عرفات، حضور موعود(عج) رونق صفا است. و ما این سو با اشتیاقى پر رنگ، آرزوى آن یار و دیار را داریم. این سو به شیوه محفل جمعه‏هاى پر ندبه نشسته‏ایم و با کلمات ذى الحجه در خیمه‏هاى تنهایى خویش، بهار بهار از فراق آخرین ذخیره خدا مى‏گرییم.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/9/16 ساعت 6:39 عصر

16آذر 1332به روایت شهید چمران

به گزارش خبرگزاری فارس، 16 آذر ماه سال 1332 به دلیل قرار گرفتن در بطن ایام حکومت طاغوت، از تاریخنگاری بسیار ضعیفی برخوردار است.خفقان حاکم بر آن سال ها و سالمند شدن شهود اصلی ماجرا در سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد که تاریخ شفاهی این حادثه سرنوشت ساز که از آن با عنوان سر آغاز جنبش دانشجویی ایران یاد می شود از ضعف فراوانی برخوردار باشد.آن چه خواهید خواند از معدود تک نگاری های بجا مانده از شهود 16 آذر سال 1332 است که به قلم شهید شهید مصطفی چمران و در سال 1341 به رشته تحریر در آمده است:

از آن روزیعنی 16 آذر 1332، نه سال می‌گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله‌ی جانگداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده‌ی فنی خون‌آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می‌بینم.
آن روز ساکت­‌ترین روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ای را نشان می‌داد، دانشجویان بی‌اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ‌جه بهانه‌ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ‌نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟
اعمال خائنانه دولت کودتا هرروز بر بغض و کینه مردم می‌افزود و بر آتش خشم وغضب آنان دامن می‌زد. از روز 14 آذر تظاهراتی که در گوشه به وقوع می‌پیوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده‌ای دستگیر شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بی‌سابقه‌ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده‏های پزشکی، حقوق و علوم، دندانپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلا انجام می‌گرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه می‌یافت و عده‌ای دستگیر شدند. در بازار نیز همزمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده‌ای به وسیله مامورین نظامی گرفتار شدند.
ضمنا در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید. نیکسون به ایران می‌آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را ببیند.
دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکیم فرموده» همه جا به چشم می‌خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می‌نمود.
ولی این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام می‌شد زیرا تار وپود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‌رسد که «باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صداها خفه گردد و جنبده‌ای نجنبد...».
دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت. زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر و سقوط تهدید می‌کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه می‌خلید و دست از مبارزه برنمی‌­داشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به کمین نشسته دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی که عبرت همگان شود.
این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و به بهانه تظاهرات علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون جنایت بزرگ هیات حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند.
حدود ساعت 10 صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌­ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته "جانباز" به معیت زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه‌برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید (آن روز «راه مصدق» و اعلامیه‏های نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش می‌شد.) مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد» او مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز«جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.

*آغاز درگیری‌ها

عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد.اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت:«دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‏ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.
اجساد خون‌آلود شهیدان و آن همه ناله‏های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بی‌اندازه به دانشجویان کمک کردند.
بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماه‏ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد. مامورین انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاک کردند ولی ماه‏ها اثر خون در گوشه و کنار دیده می‌شد و سال‌ها جای گلوله‏ها بر در ودیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین می‌گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود.
جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم‌آلود و ماتم زده رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند و مخصوصاً در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم می‌کرد. بیشتر دانشکده‏های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمان‌های دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.
یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرات نمی‌کرد علیه دستگاه کلمه‌ای بنویسد به مسخره نوشته بود که «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس بنابراین دانشجویان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده اند.» به عبارت دیگر گلوله‏ها به دانشجویان نخورده بلکه دانشجویان به هوا پرواز کرده‌اند و خود را به گلوله‏ها زده‌اند.

*قربانیان نیکسون

روز بعد نیکسون به ایران آمد ودر همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌‌گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رییس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد چون او که نوشته بود؛ "... گو این که مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. مع‌ذالک ابرهایی که ایران را تهدید می‌کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتاً امن و امان است!
صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‏ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‌ای به نیکسون نوشت که فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند واستراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌­ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت باز می‌گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می‌کنیم.» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود:«آقای نیکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»

«ویژه نامه شیطان بزرگ» در خبرگزاری فارس


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/9/5 ساعت 11:35 عصر

ای صحراها وامدار گستردگی اندیشه تو! ای نامت عمیق‏تر ازد ریا! فرشتگان، با دیدنت به راز آفرینش انسان پی بردند چرا که ایمان را، عشق را، صداقت و صمیمیت را، بخشش و سخاوت را و مدارا و شجاعت را در هیأت یک انسان دیدند.
ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمه‏های بی‏روح، در قرن آد م‏های کوکی، ساعت‏های دیواری و شمّاطه‏دار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی! در نگاهت یخ قرن ذوب می‏شود و در نسیم رفتارت هوای عشق می‏وزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دلمردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیل‏های یخ بلندترین حماسه‏سرای عشقی!
در میان نقش‏های بی‏رنگ امروز، نقاش عطوفت و مهری! در میان قرن سرسام، قرن بهت و بی‏باوری، نویسنده نوری! شاعر شور و شعوری.
ای که در میان خانه‏های خسته مغموم، ای در میان کوچه‏های سرد سیمانی، بنا کننده حوض سبز ماهی‏ها و برافرازنده گنبد نیلگون اخلاصی! ای که در زمان مرگ نیلوفر و خواب شبدر، باران خوش بر پیکر سرو و لبخند مهر بر چهره یاسی!
در باغچه‏ها، گل مهر می‏کاری، درختان گیلاس و سیب، دستان تو را می‏بوسند و در شکوفه‏زاران نگاهت، ساقه‏های طلایی گندم قد می‏کشند. تو در همه‏جا، در دل حفره‏های عمیق معدن، در میان سواحل خزر، در گرگ و میش صبحگاهان، در میان مزرعه و گندمزار، در کارخانه‏ها، در مغازه‏ها در ادارات، در خانه‏ها، در کنار فرزندان،در همه‏جای شهر و روستا، مهر می‏کاری و عطوفت درو می‏کنی، کینه را از دل‏ها می‏شویی، و همچون آفتاب به شب‏های تار و فشرده بیگانگی نور و گرمای وحدت می‏بخشی.
ای نگاهت شور گندمزارها
در میان چفیه‏ات جوبارها
نام پاکت در میان سینه‏ام
یاد یاران، یاد آن ستوارها

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/9/5 ساعت 11:29 عصر

سلام بسیجی

سلام بر تو که مروارید خاطرات همیشه زنده شهامت و استواری را در صدف جانت پرورانده ای

عشق الهیت را ، قلب آسمانیت را می ستایم و از خداوند می خواهم که فرزندان این مرز همیشه سربلند پاسدار خوبی برای ارزشها یی باشند که تو پایدار ساختی

هفته بسیج بر بسیجیان همیشه بیدار مبارک

 

به دیدارت آمده‏ام

به دیدارت آمده‏ام؛ در روزی که روز توست و زمین و آسمان از عطر بهشتی تو سرشار است.
به دیدارت آمده‏ام؛ با شاخه گلی و قرآنی در دست. بر لبانم نام معطر بسیج جاری است و در ذهنم، مقاومت، به بلندای آفتاب و هفت آسمان نفش بسته است.
بسیجی شهید!
امروز، همراه با دلم و با همه کسانی که گلی گم کرده‏اند، به دیدار تو و به زیارت آلاله‏های سرخ پرپر آمده‏ام. خاطرات با شما بودن، روان‏ترین رودخانه جهان است که در دل و چشم‏هایم جاری است. خاطرات «حلبچه»، «پنج وین» و کربلای یک، تا کربلای بیست و پنج.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/8/19 ساعت 10:47 عصر


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/8/17 ساعت 2:10 عصر

فشرده اى از زندگانى امام رضا علیه السلام

زادگاه
هشتمین پیشواى شیعیان امام على بن موسى الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.

کنیه ها
ابوالحسن و ابوعلى (1)

لقبها
رضا، صابر، زکى ، ولى ، فاضل، وفى ، صدیق، رضى ، سراج الله، نورالهدى ، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفو الملک، کافى الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر(2).

مشهورترین لقب
مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اختصاص این لقب گفته اند: «او از آن روى رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودى پیامبر خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روى که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سرانجام، گفته شده است: از آن روى او را رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»(3)

مادر امام
در روایتهاى مختلفى که به ما رسیده است نامها و کنیه ها و لقبهاى ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره و شقرا(4)، را براى مادر آن حضرت آورده اند.

زادروز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنین وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاى (148، 151 و 153 ق)
و در روزهاى جمعه نوزدهم رمضان، نیمه همین ماه، جمعه دهم رجب(5) و یازدهم ذى القعده(6)

روز شهادت
وفات آن حضرت را نیز به سالهاى (202، 203 و 206 ق) دانسته اند.(7)
اما بیشتر بر آنند که ولادت آن حضرت در سال (148 ق) یعنى همان سال وفات امام صادق علیه السّلام بوده است؛ چنان که مفید، کلینى ، کفعمى ، شهید، طبرسى ، صدوق، ابن زهره، مسعودى ، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزى و کسانى دیگر این نظر را برگزیده اند.(8)
درباره تاریخ وفات آن حضرت نیز عقیده اکثر عالمان همان سال (203 ق)(9) است.
بنابراین روایت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال(10) مى شود که بیست و پنج سال آن را در کنار پدر خویش سپرى کرده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را برعهده داشته است.(11)
این بیست سال مصادف است با دوره پایانى خلافت هارون عباسى ، پس از آن سه سال دوران خلافت امین، و سپس ادامه جنگ و جدایى میان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سرانجام دوره اى از خلافت مأمون.(12)

فرزندان
گرچه که نام پنج پسر و یک دختر براى او ذکر کرده اند، امّا چنان که علاّمه مجلسى مى گوید: «اکثر، تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.»(13)
به دسیسه مأمون و با سمّ او به شهادت رسید و پیکر مطهر او را در طوس در سمت قبله قبه هارونى سراى حمید بن قحطبه طایى به خاک سپردند (14) و امروز مرقد او مزار آشناى شیفتگان است.

1 ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبىطالب 4/336؛ عاملى، جعفر مرتضى، الحیاة السیاسیه للامام الرضا علیه السّلام، ص139.
2 ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبىطالب 4/366.
3 ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبىطالب، 4/367.
4 ـ مجلسى، محمدباقر، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول 6/71؛ همو، بحارالانوار 49/3؛ و ابن شهرآشوب، مناقب آل أبىطالب 4/367.
5 ـ مرآة العقول 6/94.
6 ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبىطالب 4/367.
7 ـ بحارالانوار 49/3.
8 ـ الحیاة السیاسیه للامام الرضا علیه السّلام، ص 240.
9 ـ الحیاة السیاسیه للامام الرضا علیه السّلام، ص 240.
10 ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبىطالب 4/367.
11 ـ مرآة العقول 6/73.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/8/10 ساعت 11:3 صبح

          به نام هستی یکتا 

((ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارکباد )) 

  به جان پاک تو ای دختر امام ، سلام به هر زمان و مکان و مقام سلام 

  تویی که شاه خراسان بود برادر تو بران مقام رفیع و براین مقام سلام

 به هر عدد که تکلم شود به لیل و نهار هزار بار فزون تر ز هرکلام سلام

صبح تا شب و از شام  تا طلیعه صبح بر استانه قدست علی الدوام سلام

 به پیشگاه تو ای خواهر شه کونین ز فرد خلیق به صبح و شام سلام

 منم که هرسر مویم به هر زمان گوید به جان پاک توای دختر امام سلام


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/8/3 ساعت 11:37 عصر

25شوال
شهادت امام جعفر صادق (ع)
ششمین پیشوای تشیع انقلابی

برجسته‌ترین وجوه رسالت امام صادق

این برجسته‌ترین وجوه را می‌توان در دو محور زیر خلاصه کرد:
1- تدوین و تشریح مبانی نظری اسلام انقلابی ، همراه با مرزبندیهای دقیق آن .
2- سبک کار مترقیانه و دموکراتیک در مناظره با مخالفان
در رابطه با کار تدوین و تشریح مبانی نظری ، امام صادق گنجینه‌ یی نفیس و گرانبها از دستاوردهای نظری اسلام را از خود به ‌جای گذارد . او هم‌ چنین در کلاس درس خود انبوهی از متکلمان و عالمانی را تربیت کرد که به ‌نوبه خود به ‌بسط و تدوین مبانی فلسفی و نظری دانش اسلامی و ترویج آن در اقصی نقاط پرداختند و نقش پاد‌زهری را در مقابل آخوندهایی که در دستگاه خلیفه تربیت می‌شدند داشتند.
در مورد بحث آزاد و دموکراتیک با مخالفین و صاحبان اندیشه‌های مختلف فلسفی ، مناظره ‌های امام صادق با مخالفین ، زبانزد خاص وعام بود .‌
24 سال از دوران امامت امام صادق ، هم ‌زمان بود با 7 سال آخر حکومت هشام بن عبدالملک خلیفه بدنام اموی و قاتل امام محمد باقر و نیز تلاقی داشت با 17 سال از حکومت 4 خلیفه آخر امویها که آخرینشان مروان حمار نامیده می‌شد . در این مقطع امویها به ‌دست عباسیان سرنگون شدند . بنابراین مدت 10 سال از آخر امامت حضرت صادق با حکومت عباسیها هم ‌زمان بود . ‌این دوران یک فضای دموکراتیک به ‌وجود آمد که امام صادق از آن بیشترین استفاده را برای تبیین و تشریح نظری اسلام انقلابی و مرزبندیهای آن و ترویج آن در میان هزاران مشتاق و هنرجویی که پای درس او حاضر می‌شدند نمود و بدین ترتیب پایه‌ها و مبانی نظری اسلام را شکل داد .
سالهای آغاز امامت امام ششم تا آغاز حکومت عباسیان ، آکنده از جنبشهایی بود که به ‌خوانخواهی امام حسین سلاح به ‌دست می‌گرفتند . این جنبشها اغلب به ‌رهبری شخصیتهایی از بنی هاشم جریان می‌یافت و این خونخواهان نسبت به ‌خاندان علی اظهار ارادت می‌کردند . ‌خلفا هم فکر می‌کردند که امامان در این نهضتها دست دارند و به همین جهت همواره آنها را تحت نظر داشته و زیر تیغ می‌گرفتند .
برخی چپ رویهای جنبشهای خونخواهانه حتی به ‌میان شیعیان امام صادق نیز نفوذ کرده بود و باعث ضربه هایی به ‌نهضت مخفی شیعه می‌شد . ‌امام صادق این حقیقت را خطاب به ‌یکی از دوستدارانش چنین فرمود : « شتابزدگی نکنید . قسم به‌ خداوند که تا کنون سه بار این امر (یعنی به‌بار نشستن جنبش) نزدیک شده بود اما رازهای ‌‌آن ‌را ‌آشکار ساختید پس خداوند تحقق ‌‌آن ‌را ‌به ‌تأخیر انداخت . به ‌خدا قسم هیچ رازی برایتان نمانده و دشمن بیشتر از خودتان به‌ آن آگاه شده بود .»
مشی امام صادق ادامه همان مشی امام باقر بود . یعنی چهره راستین اسلام و تشیع انقلابی را در مبارزه علنی ترسیم می‌کرد و در مبارزه مخفی نیز نسل انقلابیون موحد و ساختار ارتباطات کار ساز و مستحکم آنانرا پدید می‌آورد . شبکه مخفی در همه جا و تا اعماق دربار خلیفه نیز نفوذ داشت و شیعیان را تغذیه می‌کرد . این خط خلفای بنی امیه را تماما نامشروع معرفی می‌کرد .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/7/20 ساعت 4:45 عصر



تصویر


زندگی نامه


حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

(سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.

خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.

اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.



تصویر
اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.

وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.

نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.
ادامه مطلب...

    نظرات دیگران ( )
<   <<   6   7   8   9      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else